جدول جو
جدول جو

معنی معاشرت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

معاشرت کردن
(زَ دَ)
آمیختن. آمیزش کردن. نشست و برخاست کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاودت کردن
تصویر معاودت کردن
بازگشت برگشتن عود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گادن، انجام دادن، سرپرستی کردن کاری را بنفسه انجام دادن، جماع کردن: با زنان مباشرت کنید هر گونه که خواهید، نظارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
فرواییدن فرا رفتن فاتوریدن بنه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماشات کردن
تصویر مماشات کردن
همراهی کردن، مدارا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاخرت کردن
تصویر مفاخرت کردن
فخر کردن بخود بالیدن: (فصحای عرب بقصاید سبعیات مفاخره و مباهات میکردند) (لباب الالباب. نف. 7)
فرهنگ لغت هوشیار
معالجه کردن: و از هرسه عالم داروها برگزید و خود را بدان معالجت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاشفت کردن
تصویر مکاشفت کردن
مکاشفه کردن: (و بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند) (بیهقی. فض. 163)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشقه کردن
تصویر معاشقه کردن
عشقبازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصابرت کردن
تصویر مصابرت کردن
شکیبیدن شکیبایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پشتکار داشتن، برد باری کردن، پیشی گرفتن پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیش گرفتن، تحمل رنج کردن: مدت سه شبانروز بر محاربت مصابرت نمودند و بر مضاربت مثابرت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
پیشی جستن، شتابی کردن، یازیدن دست یازیدن دست به کار شدن پیشی جستن، تعجیل کردن، اقدام کردن بکاری: مسعود... بتعجیل تمام مسرعان به امیر خراسان دوانید که... بجنگ سلجوقیان مبادرت نماید
فرهنگ لغت هوشیار
داماد شدن، بدامادی برگزیدن داماد کردن: از امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه - السلام است که از او ترسیدند دشمنان خدای... وز خلق رسول علیه السلام مراو را گزید ومر او را بخویشتن کشید چه بدانچ با او مصاهرت کرد تا امروز فرزندان او فرزندان رسول اند و چه مر او را وصی خویش بغدیر خم وهمگنان را بولایت او اشارت کرد، خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
کوچیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
نظارت کردن، کارگزاری کردن، پیشکاری کردن، عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن، جماع کردن، هم خوابگی کردن، هم آغوشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
Emigrate, Migrate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
émigrer, migrer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
이민하다 , 이주하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
göç etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
kuhamia, kuhama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
移民 , 迁移
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
移住する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
להגר , להגר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
অভিবাসন করা , অভিবাসন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
berimigrasi, bermigrasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigrować, migrować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
प्रवास करना , प्रवास करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigrare, migrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigrar, migrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
auswandern, migrieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigreren, migreren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
емігрувати , мігрувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
эмигрировать , мигрировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
emigrar, migrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهاجرت کردن
تصویر مهاجرت کردن
อพยพ , อพยพ
دیکشنری فارسی به تایلندی